پادشه خوبان
عشقولانه
ادامه مطلب.. به ادامه مطلب برید "دوستت می دارم..." شکلهای لاتینی love این تصاویر به صورت نامحسوس رسیده است ای انــــســـان. . . !!! گفته هایی از کوروش بزرگ *** دست هایی که کمک می کنند از لبهایی که دعا می کنند مقدس ترند. *** کوروش از پدرش آموخته .. به ادامه مطلب برید... اعتـرآضـے وآرב نیسـت ! حڪم בاבگآه : زندگـے اجبارے ! ختـمـ جلسـہ یاבت را از مـטּ نگیر ، بگذار مـטּ هم مثل ωـهراب بگویم בلخوشے ها ڪم نیـωـت به ادامه مطلب برید... انتظار را از کوچه های بن بست بیاموز که دلخوش به تماشای هیچ رهگذری نیستند !
حَســــــرَتــ ـــــ ! اول از همه اینو تقدیم میکنم به یکی از دوستان خودم: لیاقت می خواهد "شریک " شدن....!! تو خوش باش به همین "با هم " بودن های امروز , من خوشم به خلوت تنهایی ام ... !! تو بخند به امروز . . . , من میخندم به فرداهایت . . . . !! سکـــوت. . . و دیگر هیـــچ نــمی گویم . . . ! که این بزرگترین اعتـــراض ِ دل مــن است... صاویری از یک عقاب منتشر شده که اینبار با شکار یک بچه تمساح شجاعت و برتری خود را نسبت به مخوف ترین خزنده ثابت کرده است. عکسی از یه دختر سرطانی که دلهارو میلرزونه.. مراسم اختتامیه هفتمین دوره جشنواره فیلم رم روز گذشته(شنبه ۱۷ نوامبر) در پایتخت ایتالیا برگزار شد. لیلا حاتمی بازیگر مطرح و شناخته شده کشورمان یکی از اعضا هیات داوران این جشنواره بود که در مراسم اختتامیه حضور داشت. در ادامه می توانید عکسهایی از حضور لیلا حاتمی و سایر اعضا هیات داوران بر روی فرش قرمز مراسم اختتامیه جشنواره فیلم رم را مشاهده نمایید: گفتنی است چند روز گذشته تصاویر زننده حضور این بازیگر فیلم های برهنه هالیوودی در کنار خانم ( ن – ک ) بازیگر و کارگردان سینمای ایران در جشنواره ابوظبی تعجب و تاسف علاقمندان سینمای متعهد ایرانی را برانگیخته است... بقه ادامه مطلب.. ماریا ساگاراکی ۲۳ ساله با قد ۱۷۶ سانتی متر توانست مقام زیباترین دختر شایسته ۲۰۱۲ یونان را از آن خود کند عکسها در ادامه مطلب يک نفر امد قرارم را گرفت / برگ و بار و شاخسارم را گرفت معلم زبان می گوید: همه ی فعل های خواستن با
ادامه مطلب
ادامه مطلب
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم...
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم...
تو را برای دوست داشتن دوست
می دارم...
تو را به جای تمام کسانی که دوستشان نداشته ام دوست
می دارم...
تو را برای اشکی که خشک شد و نریخت،
برای لبخندی که محو شد و هرگز نشکفت دوست می دارم...
تو را به خاطر خاطره ها دوست
می دارم...
برای پشت کردن به آرزوهای محال ،
بخاطر نابودی توهم و خیال دوست
می دارم...
تو را برای دوست داشتن دوست
می دارم...
تو را به خاطر لاله های وحشی،
بخاطر گونه زرین آفتابگردان،و برای بنفشه ها دوست می دارم...
تو را به جای کسانی که ندیده ام دوست می دارم...
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خاطره ها دوست
می دارم...
تو رو به اندازه همه کسانی که نخواهم دید دوست می دارم...
تو رو به اندازه قطرات باران،
اندازه ستاره های آسمان دوست
می دارم...
تو رو به اندازه خودت،،،اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم...
تو را برای دوست داشتن دوست
می دارم...
تو را به جای همه کسانی که
نمی شناختم دوست می دارم...
تو را به جای همه روزگارانی که
نمی زیسته ام دوست می دارم...
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می شود دوست
می دارم...
تو را برای نخستین گناه...
تو را به خاطر دوست داشتن دوست
می دارم...
"تو را به جای تمام تمام کسانی که
دوست نمی دارم...
"دوستت می دارم..." به ادامه مطالب بروید
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
هجوم شهوت که بالا میگیرد. . .
بکارت و نجابت را نمی فهمی!!!
عصمت و قسمت را یکی می بینی !!!
تن آدمی میشود جولانگاه هرزگی ها. . . .
اما ارضا که می شوی
تازه می فهمی چه دریدگی هایی که نکردی
منسوب به کوروش بزرگ
ادامه مطلب
ادامه مطلب
چشم به راه آمدن کسی می نشینند که اگر بیاید ، ماندنیست …
یعنے رو بـﮧ رویــــَــــمـ نِشَستـﮧ اے
وَ باز خیســـــےِ چِشمـــانــَـمـ را ،
آن دَستمآلِ خُشکــِ بے اِحسآس پاکــ کُنــَـــد
حَســــــرَتــ ـــــ !
ادامه مطلب
ادامه مطلب
پیرمردی با لبخند باز کناردیوار کوچه نشسته بود انگار من نیامده به من لبخند زده بود…..
کوچه ما سرازیری تندی دارد و پیرمردی هر روز در ابتدای کوچه ,در انتهای سرازیری می نشیند
با خود می گویم امروز از او می پرسم به چه می خندی؟!
باز تند ازکوچه پایین امدم اما انگار او رفته بود انگار سراشیبی را تمام کرده بود و باز انگاری لبخندی برای من جا گذاشته بود.
کوچه ما هنوز سراشیبی تندی دارد اما من دیگر نمی توانم تند پایین بیاییم
گاهی که نفسم می گیرد می نشینم و به بچه های که تند و تند پایین می ایند می خندم
دیروز پسربچه ای از من پرسید بابابزرگ چرا می خندی؟
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
چهار فصل من بهار بود ، حيف / باد پائيزي بهارم را گرفت..
ادامه مطلب
to
می آیند...
من ...
بی تو ...
هیچ فعلی را نمیخواهم....
پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند، سپس به او گفتند: باید از شما عکسبرداری شود تا مطمئن شویم جایی از بدنتان آسیب ندیده است.
پیرمرد غمگین شد و گفت: عجله دارم؛ نیازی به عکسبرداری نیست!
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
پیرمرد گفت: همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم؛ نمی خواهم دیر شود.
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: متاسفانه او آلزایمر دارد. چیزی را به یاد نمی آورد؛ حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت پرسید: وقتی او نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟!
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...
Power By:
LoxBlog.Com |